دیشب زنگیدم...ب هر دلیلی برنداشتی...منتظر بودم بزنگی ولی نزنگیدی
خو کصافطططط دوگانگی ارزشی گرفتم ی بار میگی جگرتو بخورم و ذوق زده میحرفی باهام ی دفه هم اینجوری...خو ی ریزه ثبات شخصیتی داشته باش
برا باره میلیار2م تصمیم گرفتم بگم گور بابات و بهت فک نکنم انقد بزارم خاسی خودت بیای...ولی عایا عایا عایا این دفه میتونم عملیش کنم؟
تازه :دی تصمیم گرفتم ب جا 24 ساعت فکردن ب تو ب فکر خوشگلی و درسم باشم ^_^ خو از بس غ3 تورو خوردم شدم نی قلیون جوشا صورتمم خوب نشده هیچ بدتر شده :(
فیسمم ک امروز بازش کردم بعد 20 30 روز. میبینم ک شما و 2روز ی دفه میومدین امروز اومدین و بعد این همه وقت پستم گذاشتین:دی ب خودم گرفتمااااا ;;)
امروز بهت فکردم..خیلی... ب این نتیجه رسیدم من خیلی خوبم! خیلی بیش از حد صبر کردم خیلی .خودم از خودم در عجبم ک کی از رو میرم
ولی تو برعکس
صبوریاااا خیلیییی خوب میتونی خودتو کنترل کنی!
ب کجا چنین شتابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یادش بخیر پارسال ی همچین شبی..شبی ک عموم اینا حلیم امام حسین میپختن اون روزش اسن نشده بود باهات بحرفم شبش گفتی دارم دق میکنم از صب صداتو نشنیدم پاشو بیا سر دیگ آش من نتونستم بیام
بعد قرار شد بزنگی من ک نمیتونستم بحرفم، تو حرف بزنی من گوش کنم :دی هنوز صدات تو گوشمه ناز و قربونا رو ردیف میکردی :(((
چقد دلم برای اون روزا تنگ شده...چقد دلم هواتو کرده
ببخشید ک اذیتت کردم ببخشید اگه خرابش کردم با ندونم کاریام
شنبه هفته پیش خیلی خوب باهام حرفیدی، دلم روشن شد ک ته دلت دوسم داری هنوزم ، میشه باز برگشت و از نو ساخت، بهتر از قبل، با تجربه تر...
پس چرا دیگه نمیزنگی؟ ثانیه ب ثانیه منتظرم نکنه محمدم بزنگه نکنه سراغمو بگیره... ولی من صبر میکنم، تا وقتی با خودت کنار بیای، تا موقعی ک دلت اونقد تنگ بشه ک بتونی بزنگی بهم
دلم صبوره محمد ، وا3 تو عجیب صیر دارم ، وا3 تو دیگه خوده نورمالم نیستم ی آدم دیگه میشم
یعنی میاد اون روز؟ یا تو خیال عبثم؟
I do not believe in a personal God and I have never denied this but have expressed it clearly. If something is in me which can be called religious then it is the unbounded admiration for the structure of the world so far as our science can reveal it.
Einstein
ما را به تاراج بردند
بسیار بیداری بود
بسیار خواب بود
روزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمیتوانستیم
بیداری و خواب و ابر جمعه را
زندگی نام بگذاریم
پس خواب را انکار کردیم
پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم
که ابر را نبینیم
چه حاصل
که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه
روی میز سرد میشد...
___________________________________احمدرضا احمدی
دیگه مهم نیست واسه من که رفتنت کار کیه
هیچ وقت نشد تا بدونم حرف حساب تو چیه
بسه دیگه بسه دیگه عادت و عشق بیخودی
تو خیلی وقت تو دلت به رفتنم راضی شدی
هیچوقت نشد با عشق تو احساس راحتی کنم
می خوام هرچی از توئه بعد تو خط خطی کنم
دلگیر شدم از این شبا از هرچی عشق بعد تو
دستی نبود باور کنه سردی دستای منو
این رابطه تموم شد و روزای خوب یادت نموند
یادت میاد کی باتو بود؟ کی تورو تا اینجا رسوند؟
__________________
دلم تنگ شده وا3 ی عوضی
کاش وقتی میرفتی یادتو عشقتو هم میبردی با خودت...
زندگی دفتری از خاطرهاست ...
یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ...
یکنفر همدم خوشبختی هاست ،
یک نفر همسفر سختی هاست ،
چشم تا بازکنیم عمرمان می گذرد...
ما همه همسفریم
همیشه در حالی که
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده ! یه عالمه اشک توی چشماته ! یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده
باید بگی: خب .... خداحافظ
امشب تمام حوصله ام را
♥
در یک کلام کوچک
♥
از تو
♥
خلاصه کردم
♥
ای کاش می شد
♥
یک بار بگویم ” دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم ”
♥
ای کاش فقط
♥
تنها همین یک بار
♥
تکرار می شد
میخواین لینک بتبادلیم؟؟؟
اگه آره خوب اول منو با اسم
فرزانه گلی
و آدرس
farzane7.LXB.ir
بلینکین بعدش اسم وآدرس وب خودتونو اینجا بذارین.از آشنایی با شما خوشبختم.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
|
||||
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 46069
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 44
تعداد آنلاین : 1
Alternative content